فردا که خودش می آید با اوخدا خواهد بود درست در لحظه هایی که تماشا می کند خورشید وساعت می رود در قاب تمام هستی فردا میان انتخاب یک حضورگرموزیبایند خدا با دختری هستند که امید بهاراناست تبی درگیر وسرگردان دلی مشتاق و شورانگیز هوا آماده ی لبخند تمامسال به یکباره به شهریور نگاه کردند خدا با دختری آمد به سمت فصل سردی که نه نانی مانده در سفره نه آبی در حصار چشم کناربرکه های لب کویری مانده در احساس هوا آلوده ی دنیاست سرهرسقف سر انسان تنی در خاک ودستی پشت یک
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت